گياهخواري نوعي ايدئولوژي يا مرام عقيدتي نيست. انتخابي است سنجيده براي کاهش خشونت پيرامون خود و احترام به طبيعت و حقوق زندگان ديگر. به همين سبب، سعي نميکنم به هر قميتي از آن دفاع کنم.
عموما يکي از اولين سوالاتي که فرد گياهخوار با آن مواجه ميشود، اين است که "چرا گياهخوار شدي؟" اين سوال مبتني بر اين پيش فرض است که گياهخوار کاري خلاف "طبيعت"، خلاف "عقلانيت"، خلاف "غريزه طبيعي" انسان و خلاصه خلاف هر آن چيزي که بديهي و مسلم پنداشته مي شود ، رفتار کرده است. "چرا اين رفتار را انجام دادي؟" بيشتر از آنکه پرسش باشد، قضاوت است. از کسي که روي دوپا راه نمي رود، دروغ نمي گويد، آدم نمي کشد، غيرهمجنس گراست و...هيچ وقت پرسيده نميشود که چرا چنين کردي؟ دليل آن هم طبيعي و اخلاقي پنداشتن همه اين کارهاست. اما در اين يادداشت نويسنده سعي دارد نوک پيکان پرسش را به سوي سوال کننده برگرداند و بپرسيد "سوال درست اين نيست که من چرا گياهخوارم، بلکه بايد بپرسم تو چرا گوشت خوار" هستي؟!"
درباره ادله اخلاقي گياهخواري تا کنون از فلاسفه بزرگ اخلاق ايراني و غير ايراني همچون آرش نراقي، گري فرانسيون، تام ريگان، پيستر سينگر و.. در ادامه مطالب مفصل تر و کامل تري را قرارداده ايم.
گياه خواري
گياهخواري نوعي ايدئولوژي يا مرام عقيدتي نيست. انتخابي است سنجيده براي کاهش خشونت پيرامون خود و احترام به طبيعت و حقوق زندگان ديگر. به همين سبب، سعي نميکنم به هر قميتي از آن دفاع کنم. دوست خوبم آقاي عليرضا صالحي، که سرش براي دردسر درست کردن درد ميکند، با اشاره به نوشتهاي پاي مرا به وسط کشيد و از سوي ديگران هل من مبارز طلبيد. مدعاي اين نوشته آن بود که از دست گياهخواران خون ميچکد؛ روي آوردن به گياهخواري مايه مرگ تعداد بيشتري از حيوانات از جمله موشها ميشود؛ و اين تحقيق مبتني بر کاري است که در استراليا صورت گرفته است. در اين جا بيآنکه قصد تشکيک در مدعا و مستندات آن نوشته را داشته باشم، تنها نه نکته را روشن ميکنم که معتقدم براي فهم بهتر بحث گياهخواري مفيد باشد.
يک. ما در جامعهاي زاده ميشويم که به دلايل متعدد گوشخوار است. در نتيجه تصور اوليه ما بر آن است که اين کار طبيعي است و نيازمند دليل نيست و اين حريف است که بايد براي نقد گوشتخواري يا دفاع از گياهخواري دليل بياورد. حال آن که چنين نيست.
دو. با فرض آن که گياهخواري هم به مرگ حيوانات منتهي ميشود، واقع آن است که گوشتخواران از سر ترحم به آن حيوانات نيست که حيوانات ديگر را ميکشند. يعني چنين نيست که براي نجات موشهايي که ممکن است در برنجزارها کشته شوند، گوسفندان، گوسالهها، و مرغها را ميکشند. بلکه اين حيوانات را ميکشند چون دوست دارند، لذت ميبرند، بدانها عادت دارند، يا فکر ميکنند براي سلامتي بدنشان لازم است.
سه. کساني که صرفاً به دلايل اخلاقي به گياهخواري روي ميآورند، معمولاً دو هدف اصلي دارند يکي رعايت حقوق حيوانات و کاهش خشونت است و ديگري حفظ محيط زيست. در واقع آنان نه از سر عادت بلکه بر اثر تأمل و انديشه به انتخابي ميرسند که به شکل پرهيز از کشتن حيوانات خود را نشان ميدهد.
چهار. ممکن است، گفتم ممکن است نه آن که چنين است، روي آوردن به گياهخواري ، ناخواسته مايه مرگ حيوانات ديگري شود. مثلاً کسي که ديگر مرغ نميخورد و از گندم و برنج استفاده ميکند، باعث مرگ ناخواسته برخي حشرات گردد. اين جا است که بايد ميان کشتن حيوانات و اقداماتي که ناخواسته به مرگ حيوانات منجر ميشود تفاوت گذاشت. منطقاً ميان کشتن يک موجود زنده و بيتوجهي به او يا اقداماتي که ناخواسته به مرگ او يا تسريع مرگ او ميانجامد بايد تفاوت گذاشت و معمولاً در فلسفه اخلاق بهخوبي از آن بحث ميشود. براي مثال، پزشکي که براي کاهش درد بيمار خود به او مرفين تزريق ميکند، به بهاي کاهش درد او، مرگش را تسريع کرده است. همچنين شيميدرماني عوارض سختي دارد. توجيه چنين اعمالي آن است که هدف فاعل نه کشتن بلکه نجات از مرگ بوده است و عوارض جانبي را نبايد به پاي فاعل گذاشت.